جُغدِ سفید



عاقبت.بعد از تلاشهای فراوان.و درس خواندن های زیاد.بعد از این همه سال زندگی.تراکت پخش کن شدیم.

با سبک هنری خودمان.تراکت ها را به داخل خانه ها انداختیم.برخلاف تصور خیلی ها.کار سخت و پر هیجانی بود.

حتما یک بار تجربه کنید.


نیمی از امروز را در درمانگاه و روی یک تخت.با پتویی رنگ پریده گذراندم.درمانگاه نه آمپول داشت نه سرم.نیم ساعت بصورت غش کرده روی تخت بودم و هیچ آدمی حتی حالم را نپرسیده بود.چرا پرستارها بیخیال بودند؟!.میتوانستم در آن لحظات بمیرم.مردن به همین راحتی است.حتی در ذهنم برای خودم اذان خواندم.خداحافظی کردم با همه.چندین بار هم به این فکر کردم که چرا به تو مستقیما نگفتم دوستت دارم.به دختری هم که آخرین باری که آنجا بود هم حتی فکر کردم.اینکه تنها بود.اینکه گریه میکرد از تنهایی اش.

من امروز چندین درس گرفتم.از شدت درد و نیمه بیهوش.اول اینکه سلامتی مهمترین آرزو باید باشد برای همه.دوم تنهایی در بعضی موقعیت ها دردناک است و غیر قابل تحمل.سوم هر وقت حس کردید رفتنی هستید برای خودتان اذان بخوانید.به شدت آرام میشوید.پنجم مرگ این چنین نزدیک است.


ساعاتی است که متعجبانه به افق خیره شده ام.پسری متولد 74.بدون کار.بدون هیچ درآمدی.بدون خونه.بدون ماشین.بدون هیچی.البته ایشان کارت پایان خدمت دارند.(دراینجا لازم به ذکر است که حالا ماشین خیلی مورد مهمی نیست).امروز عقد کرده است با یک دختر همسن و سال خودش.

به سبب عشق و علاقه.؟!.واقعا.فیلم هندیه.من کم کم بروم در افق محو شوم.


+ ازدواج آسان اینه ها.یاد بگیرید. |:


تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

بیمه اجتماعی کشاورزان،روستاییان و عشایر شهرستان رزن وبلاگ رسمی دکتر ژیلا مرادپور صدف موزیک| مرجع دانلود آهنگ های جدید آشنایی با هنرهای دیجیتال اف ال بند اکباتان اسپرت زعفران - خرید زعفران - خرید آنلاین زعفران - فروش زعفران - زعفران قائنات حال دل فروشگاه اسباب بازی سامی تویز وبلاگی برای همه